"سین میم ر" می نویسد

می نویسم تا خفه نشم!

"سین میم ر" می نویسد

می نویسم تا خفه نشم!

همیشه دلم خواهر می‌خواسته. خواهری بزرگتر از خودم. اما نه زیاد بزرگتر، مثلا حدود پنج یا شش سال. میدانی؟ خواهر اساسا چیز خوبی است. وقتی دختری در خانواده به دنیا می آید، علاوه بر نقش دختری، ممکن است نقش خواهری هم بر عهده اش باشد. و این می تواند خوشحال‌کننده ترین خبر دنیا باشد. شاید چون هیچوقت خواهری نداشته ام تصوراتم از خواهر یک موجود فانتزی و گوگولی باشد. اما من با همین تصور فانتزی خودم خوشحالم. 

میدانی؟ خواهر برای من معنای صبوری است. تجلی صبر است. صبر نه فقط به معنای تحمل دردها و رنج ها و بلکه به معنای مقابله با سختی ها. وقتی خواهر داری مطمئنی که یک نفر علاوه بر مادرت، در دنیای خدا هست که تحت هر شرایطی دوستت دارد و غمخوارت است. می توانی زخم های دلت را بدون واهمه نشانش بدهی و بی ترس از قضاوت، درهای سینه ات را به رویش بگشایی. میتوانی از او مشورت بگیری. راه هایی که میخواهی بروی ر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۹ ، ۱۹:۳۷
"سین.میم. ر"

چقدر حس خوبیه. چی حس خوبیه؟ اینکه بعد از سال‌ها بیای و نوشته‌هایی رو بخونی که حال و هوای قدیمت رو برات زنده کنه. و گذر همه این سال‌ها بیاد جلوی چشمت. خاطره‌هات مرور بشن. گاهی بخندی، گاهی ناراحت بشی. به تمام چیزهایی که از دست دادی فکر کنی. به تمام چیزهایی که به دست آوردی فکر کنی. نگاه کنی چیا یاد گرفتی. چقدر پیشرفت کردی. چقدر زخم خوردی. و در کل چقدر عوض شدی.

 

همیشه دوست داشته‌ام دفترچه خاطراتی داشته باشم. اما خب به هرحال به‌خاطر شرایط امنیتی هیچ‌وقت به صلاح نبوده. وگرنه این حس خوندن خاطرات گذشته با هیچ چیزی قابل تعویض نیست.

 

خلاصه به دوستان جوون‌تر توصیه می‌کنم به نوشتن خاطرات. و صد البته نگه‌داری اونها. که حسابی به‌درد‌خور هستن.

منو بگیرین که نرم بالای منبر که اگر رفتم پایین بیا نیستم. اینقدر به بچه‌های فامیل که ازم کوچیک‌ترن نصیحت و اینا کردم که دیگه منو می‌بینن خودشون فرار می‌کنن.

 

و به عنوان حسنِ ختام:

ایام خوش آن بود که با دوست به سر رفت / باقی همه بی‌حاصلی و بی‌خبری بود

 

باقی بقایتان.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۹ ، ۱۹:۲۷
"سین.میم. ر"

جان هر کس دوست دارید بچه زیاد بیارید...

نمی دانم افسار این مسائل مربوط به فرزند آوری دست کدام عالم فرزانه و متخصص کارکشته ای است که وضع مملکت ما اینطور است؟! اصلا این دوست بزرگوارمان چگونه در مسائل خاک بر سری مردم نظر می دهد که اگر  فلان شدی و خواستی چنان کنی یک چیزی هست تو مایه های کیسه فریزر و خلاصه استعمال می کنی و سر "ماجرا" بسته می شود و راحت و با فراغ بال و آسودگی خیال و بدون ترس از کلی "چیزها" به حلالیات خود مشغول می شوی.

اصلا آن دوست فرزانه ما زمینه میدانی تحقیقاتش کجاها بوده که . . .       بگذریم اصلا تا برایمان شر نشده!

خلاصه این که انگار عنان کار از دست حضرات در رفته و هی می گویند بیاورید و نیاوید و جوری ما را سردرگم کرده اند که نمیدانیم چه کنیم؟

اما نظر نویسنده که خود از قربانیان سیاست کثیف و انگلیسی تحدید نسل می باشد این است که کلا به این ماجرا ها توجه نکنید. بچه بیاورید و خوب هم بیاورید.الان بچه های من عمه ندارند کی پاسخگوست؟ البته حالا که فکرش را می کنم میبینم بهتر است که ندارند ... خود قصه مفصل بخوان از این مجمل!

اما امیدوارم به جایش خاله ها و دایی های خیلی خیلی زیاد و باحالی داشته باشند تا این به آن در بشود.

بی کَسی درد سنگینی است ، زیاد هم فرق نمی کند دور و برت شلوغ باشد یا نه! اینکه یک نفر تو را بفهمد خیلی خوب است ...

خیلی "خوب" است . . . .


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۴۸
"سین.میم. ر"

لعنتی خیلی چیز بدی است ...

بعضی وقت ها با خودم که تنها می شوم "فکر" می کنم ... خیلی ... خیلی

به خیلی چیز ها ، به خیلی از اشخاص ، به خیلی از رابطه ها ...

بعضی موقع ها به "دوستی" فکر می کنم. به نیاز به دوست بودن با کسی. به اینکه آیا می شود این نیاز را سرکوبش کرد یا نه؟ اصلا فلسفه اش چیست؟ چرا وقتی با یک نفر دیگر صحبت می کنیم حالمان بهتر است و احساس باحالتری داریم؟ لااقلش این است که آن احساس مزخرفی که بعد از تنهایی داریم را دیگر نداریم.همه تجربه اش را داریم. بعد از یک مدت تنهایی و عدم معاشرت با دوستان حال خوب کن یک حس بیخودی سراغ آدم می آید که حاضری بری با گربه سر کوچه شام بخوری و حتی دنگ او را هم حساب کنی. چرا این همه خفت؟ چرا این حس مزخرف؟ کی گفته که پسر ها از آن مشکلات ماهانه _که اسمش را نباید ببریم چون چشم و گوش بچه ها باز می شود_ ندارند؟ مثلا همین حس نادیده گرفته شدن . خودش مصیبت عظمایی است. به جای اینکه زیر دلت درد بگیرد و اونجوری اصلا نتونی ، روی دلت درد می گیرد! دلت سنگین می شود . می خواهی خودت را خالی کنی. ولی اصولا باید یک جایی باشد که خودت را خالی کنی دیگر؟! به قول شاعر آن چه یافت می نشود آنم آررزوست. کو گوش شنوا؟ کو جایی که بدون ترس نقاب از رخسار برداری و خودِ خودِ واقعی ات را نشان بدهی؟! چرا من خواهر خوب و مهربان و زیبایی ندارم که از رفتارم حالم را بفهمد و بی آنکه لب به سخن بگشایم و شروع به درفشانی کنم ، خودش بفهمد که چه مرگم هست و هی نخواهم همه چیز را برایش توضیح دهم و اصول و بنیاد فکری ام را برایش ثابت کنم تا تازه بفهمد که لیلی افکار من زن است یا مرد ؟! چرا از اون پیرزن حال خوب کن های تو فیلم و قصه ها اطراف من نیست تا بروم و سر به دامان پاکش بنهاده و های های گریه کنم و  سبک شوم؟! چرا همه اینها توی فیلم هاست و قصه ها؟!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۲۳
"سین.میم. ر"

به نام حضرت حق ...

چند وقتی بود می خواستم خاطراتم رو بنویسم ، رفتم سمت نوشتن توی دفتر ، که دیدم خیلی کار سختیه و من کجا حال دارم بشینم این همه با دست بنویسم ! البته شاید بگید که اینجا هم که همونه !!! اما خداییش خودتونم حق میدید تایپ کردن یه لذت خاصی داره!!!

امروز دهم فروردین بود و الان تقریبا دیگه طرفای غروبه ...

اتفاقای مهم امروز :

* تولد یکی از بهترین دوستام (م) که چند روز عقد کرده بود ... یادمه پارسال براش کلیپ ساختم و عاپلووود کردم توی اینستاگرام ، ولی امسال به یه اس ام اس ساده بسنده کردم ، چون از وقتی که این ماجرای ازدواجش شروع شد ، دیگه عملا رابطه ای باهم نداشتیم شاید قلبا همدیگه رو داشته باشیم که داریم ، اما توی عمل خبری نیست ...

** تولد یکی دیگه از بهترین دوست هام (س) هم که فردا هست ... همین وسط نوشتن پست رفتم بهش زنگ زدم ، خوشحال شد ... یکم باهاش حال واحوال کردم ... ازش تشکر کردم که خاطره خوب تولد بیست سالگیم رو برام ساختن ... به شوخی هم بهش گفتم که امسال جشن بگیره و همه رو دعوت بکنه اعم از دختر و پسر تا بچه های دانشگاه رو ببینم ... کلی دلم برای همشون تنگ شده ... بخش مهمی از خاطرات دانشجویی من رو رقم زدن واسم ... هم خوباشون، هم نا خوباشون ... خلاصه واسش کلی آرزوی خوب دارم و امیدوارم به هر چی دوست داره برسه

*** یه چند روزی میشه یکم سرم گیج میره ... دعا کنید مشکل خاصی نباشه

**** امشبم کلی مهموم داریم دوباره

***** فرداشب هم دعوتیم عروسی :)

فعلا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۵ ، ۱۹:۲۴
"سین.میم. ر"

میخوام یه حس مزخرفی رو توضیح بدم : "حس خود دلقک پنداری"
دیدید توی بعضی دور همی های دوستانه بعضیا فعال تر هستن و اصطلاحا مجلس رو می چرخونن؟
خب به نظرم من هم یکی از همون ها هستم . می خوام راجع به یه حس مزخرف بنویسم!
نمی دونم چند نفر به جز من این حس رو تجربه کردن یا اصلا یک انسان عادی همچین حسی رو تجربه میکنه یا نه؟! صحنه رو بازسازی میکنم :
فکر کنید اتفاقی از توی کافه دانشگاه رد می شید ، دوستتون رو می بینید که تنها اونجا نشسته و مشغول کار کردن (بخونید بازی بازی کردن) با گوشیشه ، به سمتش می رید ، سلام می کنید و دست می دید و روبروش می شینید.

سکوت ... سکوت ... سکوت !!!

به این سکوت لعنتی پایان میدین و سر حرف رو باز میکنین : خبببب!!! چه خبر؟؟!؟!

و اون هم انگار دلش هنوز توی گوشیش هست با یه لحن سردی خیلی تلگرافی جواب میده : سلااااامتی!
و باز ازش می پرسی : خب اینو میدونم ، دیگه چه خبر؟!
و با لحن کسل کننده تر جوابت رو میده : چیز خاصی نیست . و حواسش رو از گوشیش میگیره و به شما میده ... انتظار داری الان یه بحثی رو پیش بکشه ، چون همینطوری که نمیشه!!!
و اون داره با دونه های ریز کیک که روی میز مونده بازی می کنه ، و تو مجبور میشی و میگی : آهااااا ، راستی از فلانی چه خبر؟! ...
و اینطوری شما مجلس دو نفره تون رو دست میگیرید .

خب! حالا این ماجرا رو ضربدر 365 بکنید و هی تکرارش کنید ...

توی جمع های مختلف ، اعم دو یا چند نفره دیگه به صورت ناخود آگاه این شما هستین که یخ همه رو آب می کنید.
تا اینجای ماجرا تقریبا خوب پیش میره !!! اما اون حسسسس!!!
وقتی برات پیش میاد که دو تا عامل دست به دست هم بده :

1- تعداد این مدل گفتگو تو یه تایم خاصی از حد نرمال بزنه بالاتر

2- با افرادی صحبت کنی که این رفتار براشون یه جور عادت شده ، و اصلا طوری صحبت می کنن و رفتار میکنن که انگار شما دلقک هستین و وظیفتونه مجلس علمی و مشعشع دوستان رو از حالت خشک بودن در بیاری!
افراد دسته دوم عموما افرادی هستن که به سبب تخصص یا مهارت در یک زمینه خاص و یا رفتن به یه دانشگاه بهتر از شما و امثالهم ، طوری احساس خودبرتر بینی میکنند که فکر میکنن خودشون از فلاسفه هستند و گاهگاهی باید دلقکی مثل ما بیاید و با مسخره بازی هایش آنان را بخنداند و آنان هم فیلسوفانه دستی بر ریش مبارک خویش کشند و  از سفاهت شما خنده ای بر لب مبارکشان نقش ببندد و لَختی بعد ، باز به سراغ کارهای مهم خود بروند!!!
اما باید عرض کنم که نخیر!!! همیشه هم اینطور نیست! ما هم واسه خودمون یه چیزایی داریم ... بهههله !!! ما هم گوسفند نیستیم ، می فهمیم ، شاید به اندازه شما نه ، ولی مطالعه داریم!
بلدیم چه کنیم!
از این به بعد راهش رو خوب یاد گرفتم ، شامه ام تیز شده ، یه جا بوی دلقک بازی احساس کنم میپیچونم . خیلی سخت بود ، ولی تونستم!!! الان فعلا مراحل اولیه اش هستم ، یعنی یه جاهایی که نمی شد سکوت کرد ، سکوت کردم!!! و نتیجه گرفتم.
ایشالا خدا کمک کنه دور این جور دوست ها رو خط بکشم ! آمیــــــن!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۴ ، ۰۴:۰۰
"سین.میم. ر"

وقتی توی یک رابطه اید حواستون به احساسات طرف مقابلتون باشه حتما !!!

همیشه به عمق رابطتون حواستون باشه ...

اگر طرف مقابل سرد شد و دیگه نخواست ادامه بده حواستون باشه ...

چون شما رو حساب اینکه هنوز رابطه دوستانه ای دارید، مبنا رو بر رفاقت میذارین ، اما اون دیگه چیزی به نام رفاقت حالیش نیست ...

ضربه میزنه ...

دوست هم از پشت خنجر می زنه !

پس حواستون باشه به اینکه اگر یک دوستی کمرنگ شد ، زنگ خطر به صدا در اومده !!!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۱۷
"سین.میم. ر"


اهل دل را دو خصلت است :


                                                         سخنِ  دل پذیر . . .


                                                                           دلِ سخن پذیر . . .




۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۲۹
"سین.میم. ر"



این فیلم ارزش دیدن داره ...



بعضی ها توی خوبی گندش رو در آوردن ... مثل خودم ... فکر میکردم همیشه باید خوب بود!!!



فیلم " لطفا بچه مثبت نباشین"




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۲۱
"سین.میم. ر"

اینم آیدی اینستاگرام من :



SIN.MIM.RE2



خوشحال می شم دوست تر شیم



من الله توفیق :)))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۴ ، ۱۳:۴۱
"سین.میم. ر"